از خدا یک کمی وقت خواست
وای ای داد بیداد
دیدی اخر خدا مهلتش داد!
امد و توی قلبت قدم زد
تکه ای از جهنم رقم زد
او قسم خورد و گفت :
ابروی تو را می برد
توی بازار دنیا
مفت،قلب تو را می خرد
امد و دور قلب تو پیچید
بعد با قیچی تیز نا مرئی اش
بال های تو را چید
امد و با خودش
کیسه ای سنگ داشت
توی یک چشم بر هم زدن
جای قلبت
قلوه سنگی گذاشت
قلوه سنگی به اسم غرور
بعد از ان ریخت پرهای نور
وشدی کم کم از اسمان،دور دور
برد شیطان دلت را کجا،کو؟
قلب تو ان کلید خدا،کو؟
ای عزیز خداوند!
پیش از انکه در اسمان را ببندند
پیش از انکه بمانی
تا ابد در زمینی به این دور و دیری
کاش بر خیزی و با دلیری
قلب خود را از او پس بگیری